قیقناق
1عدد تخم مرغ را با چنگال میزنیم.بعد یک قاشق ارد و یک قاشق ماست در صورت تمایل به آن اضافه می کنیم بعدتا وقتی که یکنواخت شود هم میزنیم بعد در روغن داغ سرخ میکنیم
شیره انگور را با آب مخلوط کرده و روی مواد سرخ شده میریزم تا غلیظ شود
در نبود شیره انگور می توان شکر و اب و گلاب ا شربت درست کنیم
قائممقام
بنیاد بینالمللی غدیر گفت: اسلامی که ادعای حکومت نداشته باشد، اسلام
غدیری نیست و مدعیان حکومت، به نام اسلام نیز در تاریخ فراوان بودهاند اما
با کدام امامت و با کدام امام؟ پاسخ کامل این دو سوال در غدیر داده شده
است.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات باشگاه خبری فارس «توانا»، اختتامیه
دومین «جشنواره بینالمللی شعر غدیر» شب گذشته با حضور حجتالاسلام
ابوترابی نایب رئیس مجلس شورای اسلامی، محمدنبی حبیبی قائم مقام بنیاد
بینالمللی غدیر، محمدرضا سنگری نویسنده و دبیر علمی این جشنواره و جمعی از
شاعران آیینی سراسر کشور در سالن سوره حوزه هنری برپا شد.
در ابتدای این مراسم، محمد نبی حبیبی قائم مقام بنیاد بینالمللی غدیر،
بیان داشت: قرار بود سخن اول در این همایش شکوهمند را حضرت آیتالله خز
علی، دبیرکل بنیاد بینالمللی غدیر انجام دهند، اما به علت کسالت این موضوع
امکانپذیر نشد.
راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد. ( وگفت : )
خدا شاهدست الان مردم خیلی دست کم گرفته اند آبرو بردن را.
ببینید خدا چند گناه را نمی بخشد: 1- عمدا نماز نخواندن.2- به ناحق آدم کشتن.3- عقوق والدین.4- آبرو بردن.

صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی شوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان
خودش استادالعلما بود، برای من تعریف می کرد: "به پدرم گفتم پدر تو دریای
علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه می گویی؟
سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!" الان در زمان ما هیئتی ها،
مسجدی ها و مقدس ها آبرو می برند."
ها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می خورند و از دیوار مردم بالا
می روند. یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیئت
بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می نشینند آبرو می برند.
امیرالمومنین به حارث همدانی می فرماید: اگر هر چه را که می شنوی بگویی؛ دروغ گو هستی.
منبع : عمارنامه
یه روز که سر کلاس نشسته بودم چند بار بچه های کلاسای دیگه در کلاس رو باز کردند و با بچه های کلاسم کار داشتند! آخرین نفری که در کلاس رو باز کرد یه کفش دستش بود و گفت با فرشته کاردارم و از همون لای در آروم به فرشته چیزی گفت که نفهمیدم! منم که از دست اومد و رفت اونا خسته شده بودم جدی تر از همیشه و با عصبانیت گفتم کفش و بذار وبرو! به فرشته هم که داشت بلند میشد بره طرف کفش گفتم بشین بعدا برش میداری..!
طفلک فرشته نشست سر جاش ولی دیدم بغل دستیاش یه چیزایی رو اروم بهش میگن
بعد چند دقیقه یکی از بچه ها گفت خانوم داداشش دم در مدرسه منتظرشه باید بره!!
گفتم داداشش این وقت ظهر چیکارش داره؟!!
دوستاش گفتند خانوم میخواد کفش کتونیاشو بگیره و بره مدرسه...
یه نگاه به کفشای کتونی فرشته و یه نگاه به کفش دخترونه دم در کلاس انداختم و تازه فهمیدم چه خبره...!
فرشته کفش کتونی داداشش رو برای کلاس ورزش گرفته بود و اونم الان بدون کفش بود..
گفتم خب چرا زودتر نگفتی دختر؟!
زود باش برو بهش بده..
فرشته هم پرید بیرون و بعد چند دقیقه برگشت.گفت خانوم داداشم رفته بود...
واای که اون لحظه چقدر ناراحت و شرمنده شده بودم..ولی سودی نداشت..
گفتم اگه زودتر گفته بودی اینجور نمیشد و بچه ها گفتند خانوم روش نمیشد...
منم واسه درست کردن ماجرا فقط تونستم بگم این که موضوع مهمی نیست منم کفش کتونیای داداشم رو میپوشیدم واسه کلاس ورزش.
اون روز به یاد فیلم بچه های آسمان "مجید مجیدی" افتادم که چقدر موقع تماشاش متاثر شدم و هرگز فکر نمیکردم یه روز من معلمی باشم که اجازه نده خواهر و برادر کفششون رو با هم عوض کنند...
به امید روزی که هر بچه ای یه کفش کتونی برای خودش داشته باشه...